Thursday, January 26, 2006

بازهم بگومگوی انترنتی با یک دوست:

...اجازه بده برایت یک کلیشه را تکرار کنم، .... خانم، به قول آن رئیس کل، فلاسفه، تنها دنیا را تفسیر کرده اند، کار اصلی تغییر جهان است.( نقل به معنی). این درست که وضع خیلی هم بد است- گفتم در نظر داشته باش که این بدی مختص توی ایرانی نیست. و تکرار می کنم که حرفم هم اصلا این نیست که مرگ جمع عروسی است، چون این یکی از آن دروغ های ماندگار تاریخی ماست. مرگ جمع، جمع مرگ است. ولی اگر فکر کنی که فقط توئی که دست چین شده ای، آن وقت از حرکت باز می مانی. ولی اگر واقعیت ها را آن گونه که هست ببینی، آن وقت، می بینی کاری که باید بکنی این که به سهم ناچیز خودت، برای تغییر این جهانی که زیبا نیست بکوشی.
و سرآخر در پاسخ به سئوالت در باره نفرتی که در وبلاگ آدمهای ساکن خارج می خوانی. بخشی از آن به خاطر همان چیزی است که خودت نوشته ای ولی همه اش آن نیست. پیش من وخودت بماند خیلی از این دوستان در باره ایران چیزی که چیزی باشد نمی دانند. دلیل اش هم ساده است. روزنامه های داخل را که نمی خوانند. خیلی هاشان کتاب های چاپ داخل را هم « تحریم» کرده اند. یک مشت روزی نامه هست – کیهان لندن و نیمروز- که در وجوه عمده سیاه نمائی می کنند یعنی وضع را از آن چه که هست، هزار مرتبه بدتر نشان می دهندو این دوستان هم هر روزه خاطرات بیات تری دارند. خیلی هاشان با فرهنگ زیستگاه جغرافیائی خویش هم کار ندارند. خیلی هاشان بعد از اقامت 25 ساله در فرنگ هنوز زبان نیاموخته اند- وقتی زبان نیاموزی در باره فرهنگ هم چیزی یاد نمی گیری و وقتی این طوری می شود ....جان حاشیه نشین می شوی. در فرهنگ خودت هم که حضور نداری، این جا را هم که نمی فهمی. طبیعی نیست آیا این درجه از عصبیت؟ باور کن خیلی از فرنگ نشینان از هر نظر زندگی بدی دارند. چه از نظر اقتصادی و چه از نظر فرهنگی. و چه از نظر اجتماعی. عده ای وسط ....طوری زندگی می کنند که انگار وسط میدون انقلاب چادرزده اند. این طوری زندگی آدم خیلی مصنوعی می شود و زندگی مصنوعی هم همیشه توام با عصبیت است. و از سوی دیگر، تنها راه « تحمل» این مصیبت، همین تصویر پردازی هائی است که از ایران می کنند. مبادا فکر کنی من می گویم شما درایران مشکل و گرفتاری های عدیده ندارید.نه به هیچ وجه. ولی می گویم و همیشه معتقد بوده ام که وضع به این سیاهی نیست. ولی چرا این ها این قدر سیاه می بینند. برای این که اگر قبول کنند که با اندکی بالا وپائین می شود در ایران هم « زندگی» کرد، آن وقت این حاشیه نشینی را چگونه بایدتحمل کنند؟ به نظرمن این نگرش نوعی مکانیسم تحمل آفرینی است. باور می کنی کسانی را می شناسم که الان بیش از 20 سال است در .... زندگی می کنند. کار که نمی کنند هیچ، هروقت که نامه ای اداری برایشان می رسد آنها را هم نمی توانند بخوانند. یا به یکی دیگر می توانم اشاره کنم که اگرچه بیش از 25 سال است در وسط ....زندگی می کند، وقتی مدرسه دخترش او را می خواهند حتما باید با یکی دیگر برود چون زبان اینجا را نه خوب می فهمد و نه از آن بدتر می تواند حرفش را بزند. خیلی ها 25 سال است که هنوز با بیمه های اجتماعی زندگی می کنند که باور کن جان آدم را می گیرند تا به آدم شندرغاز پول بدهند ( این که هفته ای 7 روز نمی دانی چیکاره ای بماند). وقتی زبان یاد نگرفته باشی، روزنامه هم نمی توانی بخوانی. کتاب هم که چه عرض کنم. به غیر از خودی ها با کس دیگری هم که نمی توانی معاشرت بکنی. در این وضعیت، زندگی آیا تلخ نمی شود .... جان! اندکی که برای تو که عزیز دلم هستی « چسی» بیایم، من بطورآگاهانه سعی کرده ام این گونه نباشم. نه فقط اغلب روزنامه های ایران را هر روزه می خوانم بلکه دوستان عزیزی دارم در ایران که لطف شان به من این است که گاه و بیگاه برای من از ایران کتاب می فرستند. زبان فرنگی را بفهمی نفهمی یاد گرفته ام . حالا باور می کنی، به جان عزیزت، اغلب این دوستان به من ایراد می گیرند که تو چه کاسه ای زیر نیم کاسه داری که این مسایل را دنبال می کنی! چندی پیش یکی توی روی من گفت خوب آدم وقتی بیکار باشد می رود دنبال این مزخرفات و این طرف هم کسی بود که الان 25 سال است از کیسه دولت اینجا دارد می خورد و کار نمی کند. خیلی خونسرد گفتم حق با تست دوست من، نپذیر که نگرش توو آدمهائی مثل تو اشکال دارد. بیکاری چیست مردحسابی. من علاوه بر کار تمام وقت در یک جا در جای دیگری نیمه وقت کار می کنم. گاه وبیگاه برای یک شرکت درازای پولی که می دهند کارهای ترجمه ای می کنم، گاه وبیگاه برای یک موسسه خیریه هم در راه خدا ترجمه می کنم، و تو هفته ای 7 روز نشسته ای و سرت خودت را شیره می مالی آن وقت من بیکارم وتو گرفتار!
می دانم و حداقل می توانم حدس بزنم که زندگی یک دختر جوانی مثل تو در ایران امروز خیلی هم دشوار است. دشواری اش قبول و به جای خود محفوظ، ولی تو و امثال تو، با چنگ و دندان و با شرافت و سربلندی زندگی کرده اید وبسیار بیشتر از هم جنسان خودتان در این سرزمین ما دست آورد داشته اید. فکر نکن دارم کاسه داغ تر از آش می شوم و یا دارم از تو « دلبری» می کنم. باور کن از من گذشته است که بخواهم از تو و یا کس دیگری دلبری بکنم. یا چیزی بگویم که تو خوشت بیاید، اصلا ....خانم گل. اگر با خودت یک کم خلوت کنی متوجه می شوی که حق به جانب من است. تو با دختر ان هم سن و سال خودت به عصر وزمانه جوانی من به اندازه این جا تا کوه قاف تفاوت می کنی. تو هم متمدن تری و هم بادانش تر. هم آزاده تری و هم رشیدتر. هم قابل تری و هم مستقل تر. اگر دروغ می گویم بردار واسه من « فحش های رکیک» بنویس.... این چه حرفهائی است که تو می زنی!
لطفا نگذار هیچ چیز روی دلت انبار شود. بریزشون بیرون. حیف تو نیست که می نویسی با پای خودت بروی بیمارستان روزبه؟
« راستی مگر بیمارستان روزبه هنوز بازه!»
با مهر و دوستی

Wednesday, January 11, 2006

تحصیل یا تبعید؟

با این که به خاطر دوری درازمدت از ایران، دوست ندارم در باره مسایل یومیه مملکتی نظری ابراز کنم ولی گاه پیش می آید که انگار به نوشتن یادداشتی از این قبیل ناچار می شوم.
خبردارید که آقای رئیس جمهور برای بازدید از استان هرمزگان وارد قشم شده اند. نه به علت سفر ایشان کار دارم و نه به نطقی که کرده اند ولی، برای من جالب است که معاون دانشجوئی و فرهنگی دانشگاه هرمزگان با خبرنگار خبرگزاری مهر گفتگوئی کرده واز مشکلات دانشگاه سخن گفته است. تکه هائی را انتخاب کرده ام که می خوانید.

«به مشکل ایاب و ذهاب دانشجویان و اعضای هیئت علمی این دانشگاه اشاره کرد»
« با توجه به روند رو به رشد تعداد دانشجویان دانشگاه هرمزگان، امکانات خوابگاهی و رفاهی این دانشگاه بسیار ناچیز است»
« به کمبود امکانات رفاهی و فرهنگی در این دانشگاه اشاره کرد و گفت: دانشگاه هرمزگان فاقد زمین ورزشی است»
«: دانشگاه هرمزگان جز معدود دانشگاه هایی است که مسجد ندارد»
« دانشگاه هرمزگان فاقد کلینیک درمانی و مشاوره ای است»
« وی کمبود امکانات اطلاع رسانی و کتابخانه در خوابگاه های دانشجویی را یکی دیگر از مشکلات دانشگاه هرمزگان دانست»
« امکانات فرهنگی دانشگاه هرمزگان ضعیف است و دانشجویان از داشتن یک سالن سینما نیز محروم هستند»
« در خصوص وضعیت تغذیه دانشجویان خاطرنشان کرد: بودجه لازم برای تهیه صبحانه، نهار و شام دانشجویان تغییر نکرده است در حالی که ظرفیت دانشجو و تورم سالانه رو به افزایش است.»

من نمی دانم بچه های مردم برای تحصیل به این دانشگاه می روند یا این که پدران ومادران فرزندان خود را به این دانشگاه که نه زمین ورزشی دارد، نه خوابگاه، نه وسیله حمل ونقل، نه کلینیک، و نه کتابخانه، و نه سینما، تازه غذای مزخرفی هم به خورد این بچه ها می دهند، و حتی مسجد هم ندارد که نماز خوانها بروندو نماز جماعت بخوانند، به « تبعید» می فرستند !

Sunday, January 08, 2006

Thursday, January 05, 2006

ریشه تورم در ایران

گفت، اگربه جای این تعداد، تو یک میلیون نفرهم از اینها داشتی، تولید تربچه و خیارو سیب زمینی و تایر در ایران تکان نمی خورد، ولی..
گفتم، ولی چی؟
گفت ای بابا باز که تو پابرهنه دویدی وسط حرف من. داشتم می گفتم، چون این ها فقط تولید حرف می کنند ولی از تربچه وخیار و سیب زمینی وتایر موجود مصرف می کنند.....
گفتم باز که داری بالاتر از دیپلم حرف می زنی! خوب گیرم که این طوری، این وضع بد است یا خوب؟
گفت، این را نمی دانم. فقط می دانم هروقت که تو کاری بکنی که اگرچه به تولید چیزی اضافه نمی شود ولی، میزان تقاضا در اقتصاد افزایش یابد، نتیجه اش بالارفتن قیمت هاست که عوام اقتصاد خوانده به آن تورم می گویند.
گفتم یعنی تو می گوئی تورم در ایران یک ریشه آخوندی دارد؟
گفت. من چه می دانم! اقتصاد خواندگی تهمتی است که دوستان می زنند. من خودم که از این شکرها نمی خورم. فقط می دانم همه کارهائی که بر روی تولید آن چه که در جامعه تولید می شود تاثیر مثبتی نگذارد، پی آمدهای تورمی خواهد داشت. لازم نیست اقتصاد خوانده باشی. حتی مشدی حسین بقال هم این را می داند.
گفتم می دانی یانه که ظاهرا در ایران بیش از یک میلیون آخوند داریم
گفت شنیدم، خدا خودش رحم کند.
گفتم....
در همین موقع این صاحب مرده انترنت من قطع شد.....

Sunday, January 01, 2006