Wednesday, December 28, 2005

خرتوکراسی!!

.....باز که تو همان حرفهای همیشگی خودت را می زنی؟ اصولا این حرف تو یعنی چی که گرفتاری ما به مسائل ژنتیک مربوط می شود. خودت پی آمد این حرفت را در نظر می گیری؟ من هم می دانم که شماری از متفکران غربی هم به شکل و صورت های مختلف همین حرف را می زنند. ولی اولا تا کی می خواهیم دائم دنبال ماتحت دیگران موس موس کنیم. آخر دوست عزیز، ما هم بلانسبت آدمیم و باید دنیا را با چشم های خودمان ببینیم و در ثانی، اگر این حضرات فرهنگ و سیاست منطقه را اندکی می شناختند که چنین مصیبت هائی را در همان منطقه ایجاد نمی کردند که الان نه خودشان می دانند و نه هیچ کس دیگر که برای برون رفتن از آن، چه آشی باید خورد!
ببین دوست عزیز، وقتی پای ژن را پیش می کشی، تو مشکل مارا عملا لاعلاج معرفی می کنی. آیا می خواهی این را بگوئی؟ اگر جوابت مثبت است خوب من با تو صددرصد مخالفم. تو با این کار، به واقع داری خودت و مرا از زیر ضرب بدر می بری و من این کار را بر نمی تابم. هرنامی که می خواهی رویش بگذار ولی این همان خصلت شناخته شده همیشگی ماست که مسئولیت نمی پذیریم. اگر به تو بر نمی خورد، ما ترجیح می دهیم مفعول تاریخ باشیم. من می گویم به خودت نگاه کن. به من بنگر، به آدمهای دوروبرت نگاه کن و بعد از ژن حرف بزن.
این چه تخم لق بیخودی است که عده ای درایران شکانده اند؟
ما هنوز درایران، هرکدام مان، همه چیز دانیم! راجع به هر چیز و همه چیز نظر می دهیم. در زندگی- نه در حرف که مالیات ندارد- به به آزادی باور داریم و نه به برابری. ما هنوز نفهمیده ایم که آزادی و دموکراسی این نیست که هرکس راجع به همه چیز حرف و حدیث بگوید. مثلا، اقتصاد دان ما درباره هنر خطابه بنویسد و یا رمان نویس ما، تز و تئوری اقتصادی بدهد. از تو می پرسم، تا بحال چند بار پیش آمده که آدمهای دوروبرخودت در جواب به پرسشی که به واقع چیزی در باره اش نمی دانند بگویند نمی دانیم! وقتی یک آدم در باره همه چیز و هرچیز حرف و حدیث می گوید این اسمش دموکراسی نیست بلکه اگر بخواهم اندکی مزاح کنم، اسم اصلی اش خرتو کراسی است یعنی مسایل و مقوله های ادبی و فرهنگی وعلمی به واقع خرتو خر شده اند.
چند دفعه دیده ای که کسی از اشتباهات گذشته خویش انتقاد کرده باشد؟ هیچ دقت کرده ای ما هرچه که می کنیم همیشه درست است و به همین خاطر است که این همه کج می رویم و خودمان هم نمی دانیم به کجا داریم می رویم.
من همیشه گفته ام و باورکن به خاطر گفتن اش فحش هم خورده ام- که جمهوری اسلامی گذشته از هرجرم وجنایت دیگر، « جرم» اصلی اش این است که ماسک را از تظاهرات شبه مدرن جامعه ما برداشته و همه کثافات این تاریخ و این فرهنگ را ریخته روی طشت و من حتی گاه فکر می کنم که به همین خاطر است که ما به جای این که « مخالف» این حاکمیت باشیم و بکوشیم، تا بدیلی ایجاد کنیم که این کمبود ها را نداشته باشد، از آن « متنفریم» و به آن « کینه کوری» داریم که حتی چشم عقل خود مارا هم کور کرده است. به همین خاطر است که اگر چه دست به دعا نشسته ایم که یک جوری که هیچ وقت معلوم نمی کنیم چه گونه، این حاکمیت سرنگون بشود و برود پی کارش، ولی معلوم نیست که به جایش چه باید بیاید؟ البته که نبودن بدیل یا به قول معروف « آلترناتیو» خودش می تواند به صورت شرایط مساعدی برای تدوام همین نکبت در آید....
پرحرفی کردم. می بخشی. وقت کردی حال و احوالی بپرس.

Tuesday, December 20, 2005

بگومگوی انترنتی با یک دوست

....
با سلام از لطف شما ممنونم. بگذارید بدون مقدمه برایتان بنویسم که این تعارف زیادی شما اندکی حال آدم را می گیرد. شما که به نظر آدم بدی نیستید، پس چرا از این کارها می کنید!
دوست عزیز، قبلا هم برایتان نوشتم اگربا من کمتر تعارف بکنید و کمتر با « عصا قورت دادگی» با من حرف بزنید خیلی بهتر است. ( می دانم ممکن است از این صراحت زبان من اندکی برنجید، ولی من غلط می کنم اگر بخواهم شما را برنجانم). آگاهم که زبان رسمی ما این است که اگر « اجازه بدهید» سئوال کنم.... نه دوست عزیز، اگر سئوال داری سئوال می کنی و من هم اگر دوست شما هستم ، سعی می کنم به سئوالات شما د رحد توانم جواب بدهم...همین. اگر به همان زبان شما جواب تان را بنویسم که لابد باید بگویم: اختیار دارید ..... اجازه ما هم دست شماست... و بعد..... همین جا ببینید چقدر واژه و کلمه حرام شد و هیچ نکته ای هم روشن نشد!
این آخرین نوشته شما را که خواندم خیلی لذت بردم و کلی مطلب آموختم. آن وقت شما که نویسنده محترم این روایت های درخشان هستید این طوری با من حرف می زنید! این حرفهاچیست که در باره خودتان می نویسید. به قول معروف، شما مثل این که آدم « نفهم» ندیده اید! یعنی چی تا «حالا نفهمیدیم چند صباحی هم رویش.....» یادتان باشد که فروتنی زیادی هم نوعی خودخواهی است. و من یکی اگرچه معمولا غیب گوئی بلد نیستم ولی این جا غیب می گویم که شما هر عیب و کمبودی که داشته باشید، ولی خودخواه نیستید. آدم خودخواه که از این کارهای شما را نمی کند.... از چند کیلومتری این بچه ها هم رد نمی شود... می دانم که می دانید که من درست می گویم... به این ترتیب، پس بروم روی دو سه کلمه حرف حساب. :
همین چند لحظه پیش نامه شما را خواندم. تعجب نخواهید کرد اگر بگویم که با شما در اغلب موارد موافق نیستم. اجازه بدهید نمونه بدهم. حمام زنانه به این خاطر شلوغ نیست که زنان دوست دارند جیغ و داد کنند. نکته ای که به آن توجه نمی کنید این که چرا به حمام بردن بچه ها « وظیفه» مادرزادی مادرهاست! من می فهمم چرا من نمی توانم به نوزادم از پستان خودم شیر بدهم ولی این که چرا نتوانم او را به حمام ببرم برای من قابل فهم نیست. بعد، آمدیم همین توزیع نابرابر مسئولیت ها را به صورتی در آورده ایم که حمام زنانه سمبل هر جای خر تو خر می شود و من خوب، این را قبول ندارم. من هم قبول دارم که بعضی زنها خیلی بدند همان گونه که خیلی از مردها هم خیلی بدند. ولی اینی که در توافق با فلان شاعر که می گوید- زن چیست نشانه گاه نیرنگ، می نویسید پر بدک نمی گوید، نه شما اشتباه می کنید که فکر می کنید یا لااقل من این جوری می فهمم که انگار زنها تمایل بیشتری دارند تا« بدجنس» باشند. فقط کافی است یک زن این گونه نباشد تا این حرف شما و آن شاعر غلط در بیآید - یعنی شما می گوئید که حتی یک زن هم نیست که نشانه گاه نیرنگ نباشد! حتما این را نمی گوئید چون اگر بگوئید که پس خداحافظ شما
درعین حال نوشته اید زنان زيادي هستند كه در عرصه هاي مختلف بسيار بسيار فعال تر و دانا تر از مردان به ميدان آمده اند - دختر عموي ديگرمان را كه مي شناسيد كه جايزه صلحي براي مان به ارمغان آورد. و ادامه می دهید که من با زنان عنادي ندارم، استدلال شما را در اين مقاله نمي پسندم. مي توانيد بگوييد خوب نپسند.
البته که من چنین نخواهم گفت. این حق شماست که استدلال مرا در این جا یا درهرکجای دیگری نپسندید ولی من دراین نوشته ها از « ما» و « خویش» حرف می زنم نمی دانم چرا شما در نظر نمی گیرید که این ما و این خویش شامل من وشما، هم می شود! چرا فکر می کنید من فقط مردان را می گویم یا می خواهم خیلی « مردانه» به کمک بیایم؟ این تفسیر شماست ولی دلیلی ندارد که منظور من هم همین باشد. در حد امکان سعی کردم از زنان نویسنده هم نمونه بدهم که گفته باشم وضع از آن چه به نظر می رسد بدتر است.
من اصلا نمی گویم یک طرف مقصر است و طرف دیگر هم مظلوم واقع شده است. اصلا. این مای من، در همه جا، شامل امثال شما هم هست. می گوئید که من مسئولیتی ندارم. البته که برای آزادی هیچ کس من مسئولیتی ندارم ولی برای آزادی خودم چی؟ همان گونه که شما هم مسئول آزادی خودتان هستید. بد نیست برایتان بنویسم که برخلاف برداشت شما، من نظرم این است که در جامعه ای که نصف جمعیت اش آزاد نباشد، آزادی معنا ندارد و نمی تواند معنا داشته باشد. جامعه آزاد را با « بردگان» نمی توان ساخت. یعنی می خواهم این را گفته باشم که شمای زن این را به خودتان نگیرید، من در وهله اول، البته که نگران آزادی خودم هستم. با شما موافقم که زنان- مادران وخواهران وهمسران امثال بنده باید خودشان برای آزادی خود مبارزه کنند. ولی اگر من مرد سد این راه شدم چی؟ من حرفم بطور خلاصه این است که دو تا کار است که از مردان بر نمی آید، یکی حامله شدن و زائیدن و دیگری هم شیردادن به نوزاد ( آنهم ازپستان خود، والی شیر خشک را هر کس قاعدتا باید بتواند با آب مخلوط کند)، بقیه کارها دلیلی ندارد که فقط زنانه یا فقط مردانه باشد. من در جوانی چند تا مقاله د رباره اقتصاد کار خانگی نوشته بودم که الان به آنها دسترسی ندارم ولی تمرکز کارخانگی بر روی زنان نه فقط نشانه « فرودستی» زنان در جامعه ، که از جمله یکی از عوامل تداوم این وضع است. باور کنید خود شیرینی نمی کنم . نمی دانید چقدر عصبانی می شوم وقتی به ایران می آیم - یا آن وقت ها که می آمدم- و می دیدم که اصلا دنیای دیگری است. مردان د راغلب موارد پیژامه به پا نشسته اند و دارند بحث های صد تا یک غاز می کنند و خانم ها در آشپزخانه مشغولند. این آشپزی بی قابلیت چیست که اغلب مردهای ما حتی بلد نیستند یک تخم مرغ نیم رو کنند! ظرف شستن که دیگر جای خود دارد. نمی دانید چقدر با جوان های فامیل خودم جرو بحث کردم تا پذیرفتند که ظرف شستن فقط زنانه نیست. البته گفتن دارد که بعضی از زنهای فامیل هم موافق نبودند که بنده ی فرنگ نشین ظرف بشورم یا سفره بیاندازم یا آن را جمع کنم. چون مهمان بودم خودم داوطلب آشپزی نمی شدم ( به غیر از ته چین که بلدنیستم و فسنجون که دوست ندارم، غذائی نیست که نتوانم درست کنم و نکرده باشم- این هم خود شیرینی من در این یادداشت)
من هیچ گاه ادعا نکرده ام و اصلا هم قبول ندارم که کسی بیاید و این « ضعیفه ها» را نجات بدهد. این چه حرفی است که می زنید! ولی در عین حال معتقدم که مردان می توانند سد راه بشوند. اگر در نامه ای به شما از خانه تکانی ذهنی نوشته بودم منظورم هم ذهن مردان بود و هم زنان.
در جائی که از رفتار نامادری و مادر شوهر و عروس حرف می زنید خیلی اشتباه می کنید. در فامیل های خودم من هیچ نمونه ای ندیدم که اثبات کننده این دیدگاه شما باشد. مادر خودم خدابیامرز هم مادر شوهر مهربانی بود و هم مادر زن خوبی برای دامادهایش. به همین نحو، مادر زن خود من، یادش بخیر، یک دنیا صفا و مهربانی بود هم برای من و هم برای عروس هایش. ( باور کنید یکی از عروس هایش یک دختر امریکائی است. این دختر به راستی عاشق مادرشوهرش بود و هنوز هست. با فارسی لهجه دارش دائم از خاطراتش با او حرف می زند). البته که مادرشوهر و یا مادرزن بد هم هست . همان طور که پدر زن و پدر شوهر بد هم داریم. من با این کلی گوئی ها موافق نیستم. اگر جسارت مرا می بخشید، این نوع کلی گوئی ها کار را خراب می کند.
فرصت کردید باز هم بنویسید. لطفا راحت باشید. شما از هفتاد ملت آزادید که بادیدگاههای من موافق نباشید. همان گونه که من هم از هشتادو پنچ ملت آزادم که با دیدگاههای شما مخالف باشم. چقدر خوب است که با وجود اختلاف نظر، با هم هم چنان دوست هستیم. این خودش، تجربه خوبی است.
راستی شما چی فکر می کنید!
برای تداوم دوستی باید حتما با هم هم فکر هم باشیم؟ من این گونه فکر نمی کنم.